#کرامت_شهدا
قبل از ورود به #شلمچه، یکی از مربیان اردو بهم گفت #طلبه‌ای در جمع ما هست که روزهای آخر حضورش در ایران رو پشت سر می‌گذارد و بعد از اردو بر می‌گرده به کشورش.
مادرش #سرطان داره و التماس دعا گفته!

اینا رو که گفت، سرم سنگین شد و دلم گرفت…


خواهران آروم آروم وارد خاک شلمچه شدن و روبروی #تانک نشستن؛ پشت تانک دو رکعت #نماز خوندم و توسلی کردم…

روایتم بی اختیار با #بغض شروع شد!
فضا عجیب شهدایی بود…
قصد بی ادبی به محضر #شهدا نداشتم!


اما بغضم ترکید و وسط روایتگری گفتم:
“شهدا!
حاشا به #غیرت و کرم تون…
این خواهرا از گوشه گوشه دنیا اومدن…
یکی شون با هزار امید اومده #شفای مادرش رو بگیره…
آبرو داری کنید…
وگرنه من دیگه #شلمچه نمیام…”

دو سه هفته بعد از اردو این پیام با واسطه برام ایمیل شد:
“الان یک #لبخند بزرگ روی لب من هست. حال مادر خوب شده و عوارض سرطان از بین رفته و در روند بهبود و ریکاوری قرار گرفته…”

روای: حاج جواد تاجیک

1484588039sajad.kheirkhah-20161212-0004.jpg

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1395-10-27] [ 09:04:00 ب.ظ ]