#سحرهای_رمضان
ساعت ها خواب نمی مانند…
این منم، که عمریست، در خواب_زیستن را، تجربه میکنم!
ساعت ها، خواب نمی مانند…
هر سحر، دور چشمان تو می گردند،
و در جذبه مهربانیت، چونان ذره ای فنا شده ، گم می شوند.
خواب مانده؛ منــم
که هر رمضان، بوسه بارانم می کنی… و باز، چونان آهوی رمیده ای، از آغوشت، می گریزم!
یازدهمین سحر است؛
که آرام، پلکهایم را باز میکنی…
و خودت اولین لبخندی میشوی، که چشمان تارم، می بیند و به شوق می آید!
راستی…
من مانده ام!
تو بنده دیگری، جز من نداری، که حتی یک نگاه هم، رهایم نمی کنی؟
و مــــن…
چنان فراموشت می کنم، که گویی هزار دلبرِ عاشق پیشه، جز تو، احاطه ام، کرده است!
مرا ببخـــش؛ دلبرِ همه چیـــز تمامِ من
سجاده ام، بوی عطر گرفته است…
عطر “مغفــرت” تـــو را!
یازدهمین سحر را به نام “مغفــرتت” می گشایم…
و نام تـــو را، چنان جرعه جرعه، سر می کشم، که نور چشمانت، تمام لجن های قلبم را، به چشم برهم زدنی، تار و مار کند.
قنـــوت من …و نـامِ نـامی تو؛
یا غفــارُ…..یا غفــارُ… یا غفــار…….
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1396-03-16] [ 02:56:00 ق.ظ ]