#سحرهای_رمضان
سحر بیستم…
فقط… ده ضیافت دیگر، تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده است.
و من هنوز، جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم!

ناله های الغوث الغوث مرا شنیده ای….
و اگر اذن تو یاریم کنــد، باز هم خواهی شنید.

من از “خودم"، عجیــب به تنگ آمده ام، که اینگونه دستانم را، مضطرانه بالا گرفته ام.
آنقدر، منیت هایم، زمین گیرم کرده اند، که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام.

من آتشـــی به سوزانندگی خودم، سراغ ندارم؛ خدا
هر الغوث من، استغاثه به فریادرسی است، که تنها قدرت رها کننده من، از حصار منیت هایم است.

باز هم می آیم دلبرم.
و تو را به “خودت” قسم می دهم ؛ تا مرا از “خودم” برهانی.
بِــکَ یا اللّـه….
آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم، قرار می دهی؟

وعده فردا شبمان، هراس به دلم افکنده است؛
می ترسم از چشمانی که گناه، خشکشان کرده است!
می ترسم از دستانی که غرور… فقر را، از لابلای سرانگشتانش، دزدیده است!
می ترسم از قلبی که نجاسات نَفْسَم، بال پروازش را شکسته است.

به فریاد دلم برس…
من جز تو، فریادرسی سراغ ندارم.
نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام، شاید به اعتبار هیبتشان، مرا نیز، به پروازی بلند، مفتخر کنی!

ترس دلم را بریز…
همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای!
من سالهاست که جز بخشــش، خاطره ای از تو، به یادم ندارم

دستانم را بالا گرفته ام،
مرا از میان لجن زار منیت هایم، بیرون می کشی؟

14974768791cf39646a15844be9f984ca8ed4a0077.jpg

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1396-03-25] [ 02:18:00 ق.ظ ]