تا شدم بی خبر از خویش، خبرها دارم بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری تا شدم بیاثر، از ناله اثرها دیدم بی اثر شو که اثرهاست در این بی اثری تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری سرو آزاد شد آن دم که ثمر هیچ نداد بی ثمر شو که ثمرهاست در این بی ثمری