بعضی #وقت ها میخواهی #بنویسی اما نمیشود …
میخواهی #بلند شوی ،
پاهایت را روی #خاک بگذاری ،
#راه بروی و بعد هم
دوباره خودت را پرت کنی روی همان خاک ها
#پیشانی ات را بگذاری روی زمین و میان #سجده ات ،
#لبخند بزنی …
#اما نمی شود !
میخواهی کسی را ببینی
که یک #عمر آرزوی دیدنش را داشتی
اما نمیشود !
شاید قرار است به فکر #فرو روی …
شاید قرار است #اشک بریزی ….
شاید قرار است #ببینی و #نبینی …
#دنیا را می گویم !
گوش کن
#خاک ها صدایت میزنند :
بیا برگردیم با اینکه میدانم نمیتوانی !
#درست مثل ما
که سال هاست اسیریم و مدت آزادیمان 8 سال بیشتر نبود !
مثل #باد گذشت ….
مثل باد تکانمان داد و آوردمان اینجا
اگر دلت #درد میکند
ما عمری ست که در #خلوت خود
آنان را #صدا میزنیم و
صدایی نمیشنویم
و
#جراحت قلبمان #عفونی تر میشود …
اگر #بغض کردی و اشک هایت را #زندانی کردی
باید بگویم اشک های ما زندانی ترند که اگرنه
اینجا #بیابان نبود !
#دریا بود !
از #دشمن حرف می زنند …
#عشق پاکت را به سخره می گیرند …
قهرمانانشان را #جار می زنند
و
قهرمانان تو
یا زیر #خروار ها خاک پنهانند
یا هستند و مظلومند …
شاید قرار بود بهتر از این باشد
وضعمان را می گویم
شاید قرار بود #بمانند
اما #رفتند !
اصلا چرا گفتم (( قرار بود )) ؟
اگر قرار به ماندنشان بود ، اینگونه #پرواز نمیکردند …
از اینجا تا #آسمان خیلی راه هست
دروغ می گویند آنهایی که آسمان را دور نمی بینند …
آسمان را همان وقت از ما گرفتند که #آسمانی ها را …
نه #بال داریم
نه #اشک
بیا #فریاد بزنیم !
بیا صدایشان بزنیم ..
هر چند که آسمان با ما
29 سال فاصله دارد …
بیا صدایشان بزنیم #رفیق …
#شهدا برگردید …

#دلنوشته

1489186931photo_2017-03-11_11-10-16.jpg

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1395-12-21] [ 02:38:00 ق.ظ ]