#راهیان_نور96
#تصویر_تولیدی
#دلتنگ_هویزه
یادش بخیر… هویزه…
اولین جایی بود که من معنی عاشق بودن رو فهمیدم، اولین جایی بود که معنی شهید گمنام و شهدا را درک کردم…

اون لحظه خیلی با صفا بود… لحظه سال تحویل شدن و همه با اشک و دلتنگی خاصی کنار قبر شهدا بودند و با شهدا درد و دل میکردند و من هم کنار قبر یک شهید گمنام نشستم و با عشق شروع کردم باهاش صحبت کردن …

قبل از اینکه بیام به مناطق جنگی جنوب بهم گفته بودند که اونجا می تونی از نو متولد بشی اگه بخوای …

وقتی رسیدم، برام سوال شده بود که این شهدا چطور ما را از نو متولد می کنند؟ به همین دلیل به دنبالشون گشتم و توی دلم صداشون زدم و گفتم آی شهدا من رو مهمان خودتون کردید،پس کجایید؟ و دوباره گشتم اما کسی رو پیدا نکردم…

آه… من ساده را بگو که نمی دونستم در طول این مدت شهدا کنارم بودند و بهم درس میدادند… چه درسی هم بهم دادند…

اولین درس خواندن نماز بود:

بلد بودم ولی زیاد بهش توجه نداشتم… وقتی بچه ها می رفتند برای نماز خواندن من هم مجبور میشدم که برفتم برای خواندن نماز…

بعد از دو تا سه روز نماز شده بودم برام مثل آب که اگه به بهم نمی رسید تشنه می شدم و برای رفع تشنگیم بی تاب اذان بودم و همینجور نگاه به ساعتم می کردم که کی اذان می شود…

درس دوم، درس دوستی و رفاقت بود:

درسی که هنوز ادامه داره و من و شهدا را بهم دیگر نزدیک کرده…

در دوستی من و شهدا خیلی داستان ها گذشت و خیلی از مشکلاتم رو حل کردند و من هم بهشون قول دادم که دیگر گناه نکنم و با عشق در راهشون باشم…

و اما درس آخر، شهادت… :

شهادت آخرین آرزوم است، آخه اولین آرزوم زیارت کربلای اربابمون حسین (ع) است و آخرینش هم شهادت و دیگر هیچ…

بهم گفتن توی راه شهادت سختی زیاده و من هم قول دادم سختی ها را به جان بخرم تا به آخرین آرزویم برسم…

و جمله پایانی:

برادر و خواهر عزیز: شهدا از اون چیزی که فکر می کنید به ما نزدیکترند، اما به شرط آنکه ما هم به وعدهایی که به شهدا میدیم عمل کنیم حتی در سخترین لحظه زندگی…

یک راهنمایی از من: با خدا و شهدا معامله کنید…

شما به خدا وعده بدید و بگویید: خدایا من به تو قول می دهم دیگر گناه نمی کنم و تو هم به من قول بده که در زندگی و رسیدن به خودت کمکم می کنی و من را از وسوسه های شیطان محافظت میکنی…

این یک نمونه کوچک معامله با خدا بود، ما بقیش با خودتون…

یا علی، التماس دعا…