اسفند آمده…
و در جیب هایش…
بوی بهار است…
و کمی غم…
از گذر ناگزیر عمـــر…
در جیب جلیقه اش،
حبه قند هاییست تا
کام سال کهنه را شیرین کند…
که نگیرد دلش…
از رفتن که سهم همه است….
آدم ها…ماه ها… سال ها…
در جیب کتش کمی شادی دارد…
کمی امید…کمی عشق…
آجیل مخلوط هر سال…
اسفند آمد و بر لبانش
لبخند گنگی است…
طفلکی این اسفند را
همه بی محلی میکنند…
آنقدر دلش میگیرد که نگـــو…
اما نجابتی ذاتی دارد…
به رویش نمیاورد و فقط
لبخنــد میزند و متواضعانه
سفره هفت سین میچیند…!
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1395-12-03] [ 08:36:00 ب.ظ ]