حرف های دلتنگی





آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30








جستجو






روزشمارمحرم


روزشمار محرم عاشورا
 
  پاراگراف_منتخب ...

#پاراگراف_منتخب
یک‌قدم دور از قبله
سریع وضو گرفتم و دویدم طرف نمازخانه. آنجا با چند تیرک چوبی و حصیر درست شده بود. وسط یک بیابان بی‌انتها، پر از عقرب و رطیل و سمندر و مار. حاج‌آقا قامت بست و ما هم به او اقتدا کردیم. من در صف دوم بودم. رکعت اول بودیم که یکهو حاج‌آقا یک‌قدم به عقب برداشت. صف اول و بعد صف ما هم یک‌قدم به عقب رفت! حاج‌آقا به رکوع رفت. ما هم به رکوع رفتیم. حاج‌آقا یک‌قدم به عقب آمد و صف اول و بعد صف ما هم یک‌قدم به عقب آمد. داشتم از کنجکاوی دیوانه می‌شدم. این چه نمازی بود که هر چند ثانیه یک‌قدم از قبله دور می‌شدیم؟ حاج‌آقا سریع دو سجده را به جا آورد و بلند شد ایستاد. ما هم ایستادیم. از سرعت حاج‌آقا تعجب کرده بودم. همیشه نماز را طولانی می‌خواند. اما حالا سرعت نمازخواندنش زیاد شده بود. حاج‌آقا قنوت بست. ما هم قنوت بستیم. حاج‌آقا یک‌قدم به عقب آمد. صف اول و بعد صف ما هم یک‌قدم به عقب آمدیم. حالا دیگر از نمازخانه و از زیر سایبان خارج شده و در محوطه بیرون بودیم! طاقت نیاوردم. در حال قنوت، روی پنجه پا بلند شدم و به جلو نگاه کردم. یاللعجب! یک عقرب گندة زرد رنگ، در حالی که دمش را
بالا گرفته بود، جلوی حاج‌آقا قدم رو می‌کرد! با بدبختی جلوی خنده‌ام را گرفتم. قنوت طولانی شد. حاج‌آقا سریع به رکوع رفت و دوباره همگی یک‌قدم به عقب آمدیم. حاج‌آقا بلند شد و دوباره یک‌قدم به عقب برداشت. بعد سریع سلام نماز را داد و بلند شد و الفرار! پشت سرش، ما هم فرار را بر قرار ترجیح دادیم. عقرب انگار از حاج‌آقا خوشش آمده بود. با دم رو به بالا، به سرعت دنبال حاج‌آقا می‌دوید. حاج‌آقا فریاد زد:«این برهم زننده نماز را از من دور کنید.» یکی با پوتین کوبید تو کلّة عقرب کافر! همگی در بیست متری نمازخانه می‌خندیدیم و مستحبات پس از نماز ظهر را به‌جا می‌آوردیم.

ترکش‌های ولگرد، جلد دوم، ص65

1488833793814428398_49225.jpg

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1395-12-17] [ 01:01:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  پاراگراف_منتخب ...

#پاراگراف_منتخب
نوجوانی شهید دکتر احمد رحیمی
سال آخر دبیرستان که با احمد همکلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و کلاس ها را به صورت مشترک برگزار کنند. وضع ظاهری شان خوب نبود. ما به این مسأله اعتراض کردیم. البته خیلی از بچه های کلاس هم بدشان نمی آمد!
احمد خیلی جدّی و محکم به معلم ریاضی که این کار را کرده بود، اعتراض کرد و گفت: بچه های مردم به گناه می افتند
معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود: اگر رحیمی توی کلاس باشه من دیگه درس نمی دم. خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخواند
اینقدر پشتکار داشت که همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد..

(ظرافت های اخلاقی شهدا ص22)

1488834094untitl.jpg

موضوعات: بدون موضوع
 [ 01:01:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  امام_خامنه_ای ...

#امام_خامنه_ای
حجت الاسلام ماندگاری:به مقام معظم رهبری گفتم فلسفه چفیه شما چیست؟فرمودند:دوستان اگر میدانستند که دشمن آماده شده است برای زمین زدن نظام واسلام،هیچگاه حالت رزم را از خودشان دور نمیکردند

1488834539a6928166c6bb4cdc98eb53518b7497d9.jpg

موضوعات: بدون موضوع
 [ 01:00:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  شاعر یاس مهربان دنیای رنج ها را ترک کرد ...

شاعر یاس مهربان دنیای رنج ها را ترک کرد
#احمد_عزیزی
#شاعر_آئینی

14888345866822fb679dc6427c9939c25d07ccc6e1.jpg

موضوعات: بدون موضوع
 [ 12:59:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  قلب شما برگ سبزی است ...

قلب تان را به سادگی
دست هرکسی که از راه رسید،ندهید!

قلب شما برگ سبزی است
از وجود پاک تان
و هرکسی نمی تواند
شاداب نگهش دارد،
خشکش می کنند

148882732766c1b8a1a223406394d50e15555dc65d.jpg

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1395-12-16] [ 10:39:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت
 
مداحی های محرم