فرزندم تا 14سالگی خوب و اهل #نماز بود، چرا کمکم دارد خرابمیشود؟چه کار کنم؟/ چرا بعضی بچههای خوب و نمازخوان بعد از 14 سالگی خراب میشوند؟ اولین علاقه و اولین گرایشی که ما در خودمان تجربه میکنیم «راحتطلبی» است. حتی لذّتجویی که یکی از فراگیرترین گرایشهای ما در طول زندگیمان هست و برای همهٔ آدمها به انحاء مختلف، موضوع مطرحی است، بعد از راحتطلبی سراغ آدم میآید. گرچه خود راحتی لذّت دارد، اما بههرحال انسان به راحتی علاقهمند است. یک نوزاد وقتی به دنیا میآید، تا گرسنهاش میشود، احساس میکند ناراحت شده، شروع میکند گریه کردن. تا دلدرد میگیرد، ناراحتی را احساس میکند و عکسالعمل نشان میدهد. ما با راحتطلبی زاده میشویم. بعداً گرایشهای دیگر دنیاییِ ما، بیشتر تجلی میکنند و بعضی از اوقات به خاطر همین راحتطلبیِ تورم یافته، گرایشهای دیگر بد و خوبی هم در ما شکل میگیرد. شاید اوایلش انسان زیاد حبّ بقاء نداشته باشد؛ نمیفهمد من بمیرم یعنی چی، «دوست دارم من زنده بمانم» را ممکن است حس و تجربه نکند، ولی عجالتاً مایل است «ناراحت» نباشد. راحتطلبی یکی از گرایشهای کلیدی ماست و یکی از شعبات اصلی حبّالدنیاست. خیلی وقتها جوانها خودشان را اهل حبّ الدنیا نمیدانند، میگویند آیا ما حبّ مال داریم؟ حبّ جاه داریم؟ ما چه قسمتی از حبّ الدنیا را داریم؟ و خیلیها هم جوانها را باصفا میدانند. بله، واقعاً جوانها، فینفسه، باصفاتر از مسنها هستند، ولی یکی از مهمترین صفات بد دنیاطلبانه، که میتواند در جوانها رواج داشته باشد، حتی در جوانهای به ظاهر خوب که اهل بیبند و باری نیستند، همین راحتطلبی است. میبینی جوان وقتی خودش را لذّتپرست نمیداند، بچهٔ خوبی میداند. وقتی خودش را شهوتران نمیداند، و میبیند که دنبال هرزگی نمیرود، خودش را بچهٔ خیلی خوبی میداند. اما وقتی دقت میکنی، میبینی راحتطلبی در او موج میزند….. وقتی ما جلوی این راحتطلبی را نگرفتیم، جلوی شهوتپرستی را هم نمیگیریم. بسیاری از خانوادههای مذهبی، گلهمند هستند از اینکه: «بچهٔ ما تا چهارده سالگی کم و زیاد بچهٔ خوبی بود، و حتی نماز میخواند. نه تنها خیلی از رفتارهای ناخوب را نداشت، بلکه رفتارهای خوب هم داشت. اما کم کم سر و گوشش دارد میجنبد، کم کم دنبال رفقای ناباب است، از لذّت حرام چشم نمیپوشد و دارد بداخلاقی میکند.» بررسی که میکنی میبینید در این خانواده از هفت تا چهارده سال، پدر و مادر فرصت داشتهاند که این بچه را از راحتطلبی جدا کنند. اما چون بچهاش را دوست دارد، میگوید بگذار بچهام «راحت» باشد. از مدرسه آمده، میگوید بگذار جورابش را دربیاورم، بگذار غذایش را برایش آماده کنم. راحتطلبی بچه را باهاش مخالفت نکرده. حالا چهارده سالش شده است، و دیگر با شهوات آشنا شده. بچهای که در دوران ادب بین هفت تا چهارده سال ادب نشده، و راحتطلبی بیشتر برایش جا افتاده، الان یک دفعهای میخواهی بهش بگویی با شهواتت مخالفت بکن، قبول نمیکند. بهش میگویی بیا نماز بخوان، قبول نمیکند. چرا؟ آیا چون ایمان ندارد؟ نه به خدا، ایمان دارد. آیا محبّت به اهلبیت(ع) و اولیاء خدا ندارد؟ چرا، دارد، میبینی که محرمها کم نمیگذارد برای امام حسین(ع)، اما کاهلنمازی میکند. اما دستدرازی میکند به سوی گناه. چهجوری باید این را کنترل کرد؟ برای خود جوان هم سخت شده است که با گناه و با شهوات مبارزه کند. یکی از دلایل اساسیاش این است که از هفت تا چهارده سال، کسی او را ادب نکرده. گفتند: «حالا بچهٔ خوبی است، بگذار طبق میل خودش رفتار بکند، حالا کار خاصی که انجام نمیدهد، جنایت خاصی که انجام نمیدهد.» لذا قبل از اینکه در چهارده سالگی برای بچهها «جشن تکلیف» گرفته بشود که سنّت خوبی است، باید در هفت سالگی «جشن ادب» گرفته بشود برای بچهها؛ پدر و مادر مسئولیتهایی را به بچه بدهند. از آن راحتیِ قبل از هفت سالگی بچه را با منطق و محبّت خارج کنند. دیگر زندگی به این راحتی نیست. او باید اهل مبارزهٔ با راحتی بشود، بدون تعارف. و الّا بچهٔ خوب، در خانوادهٔ خوب، با علائق خوب، با ایمان نسبتاً خوب و معمولی در همین مقداری که هست، این بچه بعد از چهارده سالگی، نمیتواند جلوی شهوات خودش را بگیرد. با راحتطلبی باید مقابله کرد. استاد:پناهیان منبع:بیان معنوی #پناهیان #بیان-معنوی
#دوست_شهید پیامبر مهربانی(ص) فرمود: همنشین خوب و شایسته همانند #عطرفروش است که حتی اگر خودِ عطرش را هم نگیری، [ناخواسته] بوی عطرش را خواهیگرفت… میزانالحکمة/ح18499
بعضی #وقت ها میخواهی #بنویسی اما نمیشود … میخواهی #بلند شوی ، پاهایت را روی #خاک بگذاری ، #راه بروی و بعد هم دوباره خودت را پرت کنی روی همان خاک ها #پیشانی ات را بگذاری روی زمین و میان #سجده ات ، #لبخند بزنی … #اما نمی شود ! میخواهی کسی را ببینی که یک #عمر آرزوی دیدنش را داشتی اما نمیشود ! شاید قرار است به فکر #فرو روی … شاید قرار است #اشک بریزی …. شاید قرار است #ببینی و #نبینی … #دنیا را می گویم ! گوش کن #خاک ها صدایت میزنند : بیا برگردیم با اینکه میدانم نمیتوانی ! #درست مثل ما که سال هاست اسیریم و مدت آزادیمان 8 سال بیشتر نبود ! مثل #باد گذشت …. مثل باد تکانمان داد و آوردمان اینجا اگر دلت #درد میکند ما عمری ست که در #خلوت خود آنان را #صدا میزنیم و صدایی نمیشنویم و #جراحت قلبمان #عفونی تر میشود … اگر #بغض کردی و اشک هایت را #زندانی کردی باید بگویم اشک های ما زندانی ترند که اگرنه اینجا #بیابان نبود ! #دریا بود ! از #دشمن حرف می زنند … #عشق پاکت را به سخره می گیرند … قهرمانانشان را #جار می زنند و قهرمانان تو یا زیر #خروار ها خاک پنهانند یا هستند و مظلومند … شاید قرار بود بهتر از این باشد وضعمان را می گویم شاید قرار بود #بمانند اما #رفتند ! اصلا چرا گفتم (( قرار بود )) ؟ اگر قرار به ماندنشان بود ، اینگونه #پرواز نمیکردند … از اینجا تا #آسمان خیلی راه هست دروغ می گویند آنهایی که آسمان را دور نمی بینند … آسمان را همان وقت از ما گرفتند که #آسمانی ها را … نه #بال داریم نه #اشک بیا #فریاد بزنیم ! بیا صدایشان بزنیم .. هر چند که آسمان با ما 29 سال فاصله دارد … بیا صدایشان بزنیم #رفیق … #شهدا برگردید …