#یااباالفضل چهار امامی که تو را دیده اند….دست علم گیر تو بوسیده اند خسته شده بود… تر و خشک کردن بچه ای که راه نمی رفت طاقت از کفش برده بود… 8 سال بود اوضاع همین بود… بچه سالم خواسته بود اما… بیچاره شد که به چاره ساز پناه برد؛ اما با دلخوری؛ با گله و شکایت؛ با همه عقده هایی که در این 8 سال پنهان کرده بود… حتتی به پاره تنش هم نگاه نکرد، با همان دو دستی که تیمارش کرده بود، به سمت ضریح پرتابش کرد و… رفت!!! گفت بچه سالم می خواستم؛حال که مریض است مال خودت! بچه علیل نمی خواست. صدای برخورد سر به ضریح در فضا پیچید؛ خادم جلو آمد و با دلسوزی بچه را درآغوش گرفت؛ با سوز دل گریست، نیم ساعت بعد دید که انگشتان بچه حرکت می کند؛ تعجب کرد، فکر کرد خواب می بیند؛ بقیه خادمین را صدا کرد تا آنها بگویند چه خبر شده؛ آنها هم به این معجزه شهادت دادند… راه میرفت… بچه ای که تا به حال حرف نزده بود به حرف آمد و سراغ پدر و مادر گرفت… مردم با شوق اشک می ریختند و لباس های بچه را به تبرک می بردند…
#ساقی_بی_دست ، دستگیری میکند…
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین علیه السلام… #صلواتی نثار روح مادر گرامیش…