#شهیدانه
حسرت یه روز زندگی مشترک…
گفت:
“تا روزی که جنگ باشه…
منم هستم…
میخوام ازدواج کنم…
تا دینم کامل شه…
تا زودتر شهید شم…
مادرشم گفت:
“محمدعلی مال شهادته… اونقده میفرستمش جبهه…
تا بالاخره شهید شه…
زنش میشی..؟؟
قبول کردم…
لباس عروسی نگرفتیم…
حلقه هم نداشتم…
همون انگشتـــــر نامزدی رو برداشتم…
دو روز بعد عقد…
ساکشو بست و رفت…
یه ماه و نیم اونجا بود… یه روز اینجا…
روزی که اعزام میشد گفت:
توآن شیرین ترین دردی که درمانش نمیخواهم
همان احساس آشوبی که پایانش نمیخواهم…
“زود برمیگردم…
همه چیو آماده کرده بودم…
واسه شروع یه زندگی مشترک…
که خبر شهادتش رسید…
حسرت دوباره دیدنش… واسه همیشه موند به دلم…
حسرت یه روووز…
زندگی کامل با او…
(همسر شهید،محمدعلی رثایی)
موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1396-03-07] [ 03:35:00 ب.ظ ]