#سحرهای_رمضان
#دلنوشته_سحر
سحر_دهم….
دلبر که تو باشی؛ جرات بیراهه رفتن، چقدر آسان است.
آنقدر مهربان و دلواپس، به انتظار برگشتنم
می نشینی، که گویی جز من، بنده دیگری نداری.
مهربانیــت، چنان مرا فراگرفته است، که دیگر، از زنگارِ بی انتهای دلم، نمی ترسم.
تـــو؛ همان “جابر العظم الکثیری"، که تمام شکستگی های روح مرا، به ناز یک اشاره ات، جبران می کنی!
مهمانی ات، سر و روی سپید، می خواهد.
و مــن…سیه چرده ترین، مهمان، خوان ضیافت توام!
اما….؛
با همه سیه دلی ام، پشتم چنان به آغوش مهربان تو گــرم است که، از خودم، نمی هراسم.
یقین دارم، که یک نگاه تو، عالمی را زیر و رو می کند…
چه رسد به روح کوچک و فقیر من!
دهمین بزم مستانه مان هم رسید؛ دلبرم
و من چنان، از برق چشمانت، به رقص آمده ام، که برای ادراک دوباره لذتش، هزار تشنگی دیگر را، به جان می خرم.
حجله گاه عاشقی ام را گسترده ام؛
سجـــاده ام، منتظر قدوم توست.،
قنوت می گیرم، در دهممین ملاقات شاه و گدا….
به امید جرعه ای دیگر.
پیمانه ام را، بالا آورده ام…..
کمی ع ش ق… برایم می ریزی، خدا ؟
موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1396-03-15] [ 03:00:00 ق.ظ ]