#سحرهای_رمضان
سحر بیست و چهارم…
به خط پایان، که نزدیک می شویم؛
تعارضی عظیـم، قلبمان را گرفتار می کنـــد؛
“شــوقِ” تجربه قنوت هایی که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زنــــد،
یـــــا….
“غــــمِ” از دست دادن سحر هایی که، بی نظیرترین فرصتهای هم آغوشی با تـو بوده اند❗️
❄️دلــم برایت تنــگ می شود…. خدا
برای لحظه هایی که هیـــچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت.
برای لحظه هایی که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر می کرد.
برای لحظه هایی که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان، بوسه های مداوم تو را احساس می کردم.
❄️دلم برایت تنگ می شود خدا…
تـــو، همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم.
تـــو… همان احساس خالی شدنم، در لابلای العفو های شبانه ام بودی…که تمام جان مرا، با آرامشی عظیم، احاطه می کردی.
دلـــم برایت تنگ می شود… خدا
نمیدانم تا رمضان دیگر… چه برایم مقدر کرده ای؟
امــــا…
بگــذار، سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسی باشد، که در همه طول سال، نمناک باقی بماند.
بگذار…تمام اِرثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد، که تا رمضان دیگـــر، حتی یک سحر نیز، از ادراکــش، جا نمانم.
بگـــذار…خالی شدنم را تا رمضان دیگر، به کوله باری سیاه تبدیل نکنم.
❄️تصور جمع شدنِ سفره ات، دلم را می لرزاند.
رمضان می رود …
و….مــــن می مانم… و یک دنیای شلوغ.
می ترسم… دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم کنم.
وای….دلــم برایت تنگ می شود؛ خـدا
می شود
در میان دلم، چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت، پشتم را نلرزاند ؟
میشود؛ همیشه بمــــانی؛ خـــدا
موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1396-03-29] [ 03:03:00 ق.ظ ]