تیر خورد و افتاد…اما..محکم تفنگش را گرفت..او خواست دنیا بداند تا آخرین لحظه ایستاده ایم..«حس عجیبی دارد این تصویر»
وقتے دلــم هواے خرابات مےڪندآهستہ با حسـین مناجات مےڪندعڪس حرم مقابل چشمم مےآیدزیبایےضـــریح، مرا مات مےڪند
مارا با ترازوی عدلت نسنج…
یا انیس النفوس …بیکلید و با توکل هرکه در زد باز شدقفلها تا بر زبان نامِ تو آمد باز شدمن شنیدم راه دارد دل به دل با این حسابدل هوائی شد و راهِ رفت و آمد باز شدمدتی میشد به هر در میزدم،در بسته بودبا جوادت گفتم و درها مجدد باز شدچشمپوشیکردم از هر حاجتی که داشتمچشمم از وقتیکه در اطرافِمرقد باز شدبر کف صحنت زبانم را کشیدم یک سحربعد از آن رزقم در این میخانه بیحَدّ باز شدروزِ اول من کبوترباز بودم در حرمروزِ آخر این دلِ دیوانه گنبدباز شدالسلام علیک یا علی بن موسی الرضا ...
کاش بلد بودیم عاشق “خودمان” شویم“خود” ما عجیب لایق دوست داشتن است
[تماس ] [ورود] [آرشیوها]